My Photo
Name:

روزگار بر این شد که من در خاورمیانه به دنیا بیایم آن هم در ایران . نبشتن رادوست دارم و شاید یکی از بدیهای من نیز همین باشد چون گاهی بر زبان نمی آورم آنچه بایسته است گفته شود و می نویسم شاید وقتی دیر باشد.آنچه که می نویسم همان مهرداد کوفیانی است اگر می خواهید بشناسیدش.قول داده ام که سیاسی ننبیسم و پایبند آن نیز خواهم بود. این برگ پیش از آنکه از برای شما باشد از برای خودم است بنابراین اگر خیلی خودمانیست و یا اسامی گمنامند،ببخشید.هم فکری و هم یاری شما نیز کمک بزرگیست.هرآنچه که نبشته ام بر اساس درستی است و حقیقتی را تباه نکرده ام.

Sunday, October 09, 2005

قول دادم که سیاسی ننبیسم، گویا همین
دیروز بود که در آن سرمای پاییزی،
نبشتم آنچه که زندگی مرا به راه دیگری
برد. دوباره در سرمای دیگری، اینبار اما
در آن سوی آب، به تو قول دادم که سیاسی
ننبیسم.
اگر چه هر پاره ای از این شعر، از برای هردو
سخت بود.





به خدا می سپارمت ای وطن


با وجود نازکم
و اشک در چشمانم,
به خدا می سپارمت ای وطن.

تن زخمی ات,
سوی چشمان ناسویت,
و قلب شکسته ات را مر حمی دیگر نی ام.

دلتنگی گذشته سترگت,
کوچه باغهای خاطره ات,
نوای نهیفت, ژرفای نامت
و خاک پرمهرت
همه را خاموش به.

دلسوزی زخمهای عمیق تن پاره پاره ات,
نادانی فرزندانت,
فریاد نارسای دلسوزانت و داغ عزیزانت,
همه را نادیده به.

با وجود نازکم,
اشک در چشمانم و قلب سراسر دردم,
ای وطن! ای ریشه ام! ای هستنم!
به خدا می سپارمت.

مهرداد
زمستان سال 2004
لارناکا-جزیره ی قبرس