My Photo
Name:

روزگار بر این شد که من در خاورمیانه به دنیا بیایم آن هم در ایران . نبشتن رادوست دارم و شاید یکی از بدیهای من نیز همین باشد چون گاهی بر زبان نمی آورم آنچه بایسته است گفته شود و می نویسم شاید وقتی دیر باشد.آنچه که می نویسم همان مهرداد کوفیانی است اگر می خواهید بشناسیدش.قول داده ام که سیاسی ننبیسم و پایبند آن نیز خواهم بود. این برگ پیش از آنکه از برای شما باشد از برای خودم است بنابراین اگر خیلی خودمانیست و یا اسامی گمنامند،ببخشید.هم فکری و هم یاری شما نیز کمک بزرگیست.هرآنچه که نبشته ام بر اساس درستی است و حقیقتی را تباه نکرده ام.

Thursday, January 11, 2007

کمی خودمانی از آلبرتا*




احسان همکلاس دوران هنرستان من بود و

بعد شد یکی از بهترین دوستان من. مدتی بعد از این

ستاره و... هم به جمع ما اضافه شدند. ستاره و احسان

فارغ از تمامی محدودیت ها و فشارها هم از

طرف هر دو خانواده و هم از طرف جامعه ای

که همگی ما در آن زندگی می کردیم بالاخره

به هم رسیدند.

بی خبر از آینده همگی به غربت گریختیم.

خبر جدایی آن ها خیلی دردناک بود اگرچه

در آخر به شیرینی به پایان رسید. به قول

خود احسان، آن هم با یک جمله. متن زیر

ایمیلی ست که خودش فرستاده است شب گذشته،

اگر دارای واژه های ناروا و خیلی خودمانی ست،

به احترام خود و دنیای خودمانی خودتان ببخشید.

سلام مهرداد

چطوری پسر؟ امیدوارم کهok باشی تو ایران .

اگرچه تو هیچ وقت از اون مملکت خوشت نمی اومد.

پریشب داشتم با سیامک تلفنی صحبت می کردم،

وقتی فهمید که تو با.........سر یه میز نشستی،

تا چند ثانیه نمی تونست حرف بزنه، شکه شده

بود مهرداد. واقعا شکه شده بود. خلاصه آخر شب

حالش بد می شه و ژاسمین زنگ می زنه 911.

همش فکر تو بود که الان همه اینا تو رو دوره

می کنن. می گفت که خوب می تونه تصور کنه

قیافیه خستتو، بغض گلوشو گرفت. آزی هم از ما شنید،

هی پشت سر هم زنگ می زد که بهت بگیم

مواظب قلم و کاغذت باشی این دفه. حالا من و

ستی هم نگرانتیم بابا. زود این پروپوزال لعنتی

رو به یه جایی برسون و بپر این ور. مامان و سرهنگ

هم که دارن میان. شاید باورت نشه ولی اینجا چند نفرن

که می خوان ببیننت. یکیشونو بهت معرفی می کنم

که حال کنی. این خانم جونز با شوهرش دیوانه کردن

ما رو به خدا. وقتی تابستون به سیامک گفتم که مهرداد می گه

بدون وکیل برم دادگاه طلاق، شاکی شده بود که آخه

کدوم.......اونم تو کانادا بدون وکیل میره دادگاه طلاق

که تو داری میری؟

خلاصه که من الان ستی و اشکان رو از تو دارم پسر

اونم فقط با یه جمله.

خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم که تو با پگاه و نسیم

ریختین به هم. من که خوب میدونم این وسط 4 نفرم

موش میپرونن و آب میدن همه رو.

تو مشکل زندگیت اینه که خیلی زود به همه trust

میکنی، زود با همه اخت میشی و متاسفانه ومتاسفانه

زود درد دل میکنی مهرداد بیخبر از اینکه همین آدمایی

که براشون درد دل میکنی شاید هم نظر تو باشن ولی

صبر میکنن که تو اون دهنتو باز کنی و حرف بزنی. اینم

میشه آخرش که کسایی که تا دیروز براشون عزیز بودی

و سنگ تو رو به سینه میزنن، جلوت ایستادن و اینچنین

میکنن. خیلی از اونا اصلا هم ردیف تو و خونواده تو

نیستن مهرداد. اونا مقصر نیستن مهرداد، تویی که مقصری

این تویی که نادونی کردی. همین که اونا حرفای تو رو(چه

درست و چه به غلط) تحویل کسایی دادن که تو در موردشون

صحبت کردی نشون میده که چه شخصیتی دارن، از چه

خونواده ای اومدن. این برای شناختنشون کافیه.اگرچه آخر

داستان این تویی که مقصری. تو خریت کردی.

این که فقط روی قبرس focus کردی عالیه. شاید کسی مثل

من ندونه که چه سختی براش کشیدی. بزار سرهنگ و مامان

اول برن، تمومش کن.

نگران مامان و بابا نباش، تازه تیمسار و سرهنگ رنجبرم

دور و برشونن.

هر وقت که خسته از این همه جریانات بودی، یادت به جمله ای

بیفته که بهم گفتی مهرداد................................................

...............................................................................

*آنچه که نبشته ام با اجازه از احسان و

ستاره عزیز بوده است.