قول دادم که سیاسی ننبیسم، گویا همین
دیروز بود که در آن سرمای پاییزی،
نبشتم آنچه که زندگی مرا به راه دیگری
برد. دوباره در سرمای دیگری، اینبار اما
در آن سوی آب، به تو قول دادم که سیاسی
ننبیسم.
اگر چه هر پاره ای از این شعر، از برای هردو
سخت بود.
دیروز بود که در آن سرمای پاییزی،
نبشتم آنچه که زندگی مرا به راه دیگری
برد. دوباره در سرمای دیگری، اینبار اما
در آن سوی آب، به تو قول دادم که سیاسی
ننبیسم.
اگر چه هر پاره ای از این شعر، از برای هردو
سخت بود.
به خدا می سپارمت ای وطن
با وجود نازکم
و اشک در چشمانم,
به خدا می سپارمت ای وطن.
تن زخمی ات,
سوی چشمان ناسویت,
و قلب شکسته ات را مر حمی دیگر نی ام.
دلتنگی گذشته سترگت,
کوچه باغهای خاطره ات,
نوای نهیفت, ژرفای نامت
و خاک پرمهرت
همه را خاموش به.
دلسوزی زخمهای عمیق تن پاره پاره ات,
نادانی فرزندانت,
فریاد نارسای دلسوزانت و داغ عزیزانت,
همه را نادیده به.
با وجود نازکم,
اشک در چشمانم و قلب سراسر دردم,
ای وطن! ای ریشه ام! ای هستنم!
به خدا می سپارمت.
مهرداد
زمستان سال 2004
لارناکا-جزیره ی قبرس